اگه قرار باشه منم یه روز مثله ژول ورن دور دنیا رو بگردم اونم تو80روز ترجیح میدم دور تو بگردم چون تو دنیای منی.
خنده آدما همیشه از دلخوشی نیست،گاهی شکستن دل کمتر از آدم کشی نیست ،گاهی دل آنقدر تنگ می شه که گریه هم کم میاره ، یه حرف ساده هم گاهی چقدر غم میاره
هر چندتا تو منو دوست داری من یه دونه بیشتر دوست دارم میدونی اینجوری خوبیش اینه که حتی اگه منو دوست نداشته باشی باز من یه دونه دوست دارم
یکی دلش به حال ماهی میسوزه،یکی دلش به حال ماهیگیر میسوزه... اما هیچکس دلش واسه تو که سر قلاب بسته شدی نمیسوزه:ِ
شبی گفتم به سیگار که از جانم چه می خواهی درون دود خود بنوشت غمت را میخورم
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من* شب هجران نکند قصد دل آزاری من* روزگاری که جنون رونق بازارم بود* تو نبودی که بیایی به خریداری من*
آن باش که هستی و آن شو که توان بودنت است دوست واقعی شما کسی است که هیچ احتیاجی به شما ندارد ، اما باز هم دوست شماست
اگه نیوتن قبل از مرگش صورت ماه تو رو می دید معنای حقیقی جاذبه رو می فهمید
به عشق گفتم : تا تو رو دارم تنها نیستم من رو تنها گذاشت و رفت .... به احساس گفتم: تا تو رو دارم تنها نیستم من رو تنها گذاشت و رفت ....به وفا گفتم: تا تو رو دارم تنها نیستم اونم من رو تنها گذاشت و رفت.... ولی وقتی به تنهایی گفتم: تا تو رو دارم تنها نیستم ، موندو همدمو مونسم شد.
man to donya 4chiz o doost daram ;too asemon khodaro ,to zamin khodamo,to khodam ghalbamo,to ghalbam toro...
ترکه سوار تاکسی بوده موقعی که میخواسته پیاده بشه راننده بهش میگه: آقا ازاون در پیاده شو این ور زن و بچه نشسته. ترکه میگه نه و هی زنه رو هل میده که پیاده شه. راننده شاکی میشه میگه: آقا ازاون طرف پیاده شو. ترکه میگه: بابا کفشامو موقع سوار شدن اونور در آوردم
ترکه میره خرش رو بفروشه وسط راه خوابش میبره ... وقتی بیدار میشه میبینه خرش داره پول میشمره
به ترکه میگن :میدونی به نفت میگن طلای سیاه؟ ترکه فرداش یه 20 لیتری میندازه گردنش
ترکه می ره بانک وام بگیره، ضامن نداشت، منفجر می شه! ترکه میخواسته آب بخوره ، آب نبوده تیمم می کنه
پسر ترکه تو پارک با یه دختره قرار گذاشته بوده ، بعد همین که داشتن حرف میزدن یهو دختره میگه : وای بابام از دور داره میاد ترکه : بابات تا حالا منو دیده ؟ دختره : نه ترکه: اینکه ترس نداره ، بهش بگو من داداشتم
روز بارونی یک راننده کامیون که ترک بود53 نفر رو توی یک حادثه می کشه . سروان اداره رانندگی ازش ماجرا رو می پرسه ؟ - والا .. جناب سروان .. ما داشتیم رانندیگی می کردیم که یهو یکی از چرخها ترکید و کنترل کامیون از دستم خارج شد . تو جاده ای که می رفتیم دیدیم 50 نفر اینور خیابون ایستادن و 3 نفرم اونور .. با خودمون گفتیم 3 نفر بمیرن بهتره تا 50 نفر . برای همین فرمون رو انوری گرفتیم . - آخه مرد حسابی .. پس چه جوری 53 نفر مردن ؟؟؟!!! -راستش .... داشتیم به طرف اون 3 نفر میرفتیم.. دو تاشون فرار کردن طرف اون 50 نفر
ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی
کاش می شد گریه را تهدید کرد کاش می شد خنده را تمدید کرد کاش می شد از میان لحظه ها لحظه دیدار را نزدیک کرد
می خواهم اعتراف کنم ... من نیز گاهی به آسمان نگاه می کنم ... دزدانه ... به چشمان ستارگان ... اما نه به همۀ آنها ... تنها به آن که ، به چشمان تو شبیه تره
می رسد روزی که بی من روزها رو سر کنی می رسد روزی که مرگ رو باور کنی می رسد که تنها در کنار قبر من شعر های کهنه ام رامو به مو از بر کنی
میگی گل رو دوست داری ولی میچینیش... میگی بارون رو دوست داری ولی با چتر میری زیرش... میگی پرنده رو دوست داری ولی تو قفس میندازیش... چه جوری میتونم نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا کهتو ایی به سراغم نفسی نیست در خانه کسی نیست
در اینه رفتم که بگیرم خبر از تو
دیدم که در اینه هم جز تو کسی نیست
اگر بگریم گویند که عاشق است.
اگر بخندم گویند که دیوانه است.
پس میگریم و میخندم !
که بگویند یک عاشق دیوانه است!
تقدیم به آنکه عاشق دیوانه ام کرد
زندگــی چـیـسـت؟
زندگی آفتابی ست که می کند طلوع
زندگی راهی ست که میشود شروع
زندگی بادی ست که می کند عبور
زندگی کوهی ست که می کند غرور
زندگی رودی ست که می کند خروش
زندگی بلبلی ست که می کند سکوت
زندگی نم نم باران خوشی ست
زندگی سیل عظیم ناخوشی ست
زندگی شکوفه های نو بهار
زندگی مسافره یا تک سوار
زندگی با خودش سایه ی امیدُ داره
اما اَفسوس با خودش نا امیدیُ میاره
زندگی ترانه های بی اساس
زندگی عطر خوش سبزه و یاس
زندگی شروع یک راه غریب
زندگی سفر به یک راه عجیب
زندگی لحظه ی با تو بودنه
زندگی همیشه با تو موندنه
زندگی همیشه با ترس و هراس
زندگی همیشه جون سپردن و شکستنه
زندگی راز بزرگ خلقته
زندگی شعار بی تو بودنه
زندگی قلب یه دنیای بزرگ
زندگی برای من گسسته
زندگی هر چه دارد مال تو آری مال تو گر چه آشنایی و غریبی
ولی من به تنهایی و غم و غصه خودم دلخوشم فقط این مال منه از همه با وفاتره
زندگی مال تو.................................
آرَشِ کَمانگیر نام یکی از اسطورههای کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطوره است.
اسطوره آرش کمانگیر از آن دسته داستانهایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده است
ولی در کتابهای پهلوی و نیز در کتابهای تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شدهاست. در اوستا آرش را اِرِخشهخواندهاند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کردهاند "از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». داستان آرش به روزگار منوچهر باز میگردد که سپاه توران خاک ایران را لگدمال سم سواران خود نمودهاند. سرانجام تورانیان پیشنهاد آشتی را میپذیرند با این شرط که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش داوطلب این کار میشود. به فراز البرز میرود و تیر را پرتاب میکند.هستیاش را بر پای تیر میریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش میشود و جانش در تیر دمیده میشود. تیر بر تنه درخت گردویی در کنار آمودریا مینشیند و آنجا مرز ایران و توران میشود بسیاری آرش را از نمونههای بیهمتا در اسطورههای جهان دانستهاند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.همچنین ،ابوریحان بیرونی ، در کتاب خود به نام
"آثارالباقیه " نیز به هنگام توصیف "جشن تیرگان" ، داستان آرش را بازگو میکند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش میداند. ==آرش در ادبیات معاصر==سیاوش کسرایی
چامهسرای ایرانی نیز چامهای به نام آرش کمانگیر و با موضوع آرش دارد که در پی میآید:·
برف می· بارد؛برف میبارد به روی خار و خاراسنگ
. کوهها خاموش، درهها دلتنگ، راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ... بر نمیشد گر ز بام کلبهها دودی، یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمیآورد، ردِّ پاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان، ما چه میکردیم در کولاک دل آشفتهٔ دم سرد؟ آنک، آنک کلبهای روشن، روی تپه، روبه روی من...در گشودندم
. مهربانیها نمودندم. زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز، در کنار شعلهٔ آتش، قصه میگوید برای بچههای خود عمو نوروز، «... گفته بودم زندگی زیباست. گفته و ناگفته، ای بس نکتهها کاینجاست. آسمان باز؛ آفتاب زر؛ باغهای گل؛ دشتهای بی در و پیکر؛سر برون آوردن گل از درون برف؛ تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛ بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛ خواب گندم زارها در چشمهٔ مهتاب؛ آمدن، رفتن، دویدن؛ عشق ورزیدن؛ در غم انسان نشستن؛ پا به پای شادمانیهای مردم پای کوبیدن؛
کار کردن، کار کردن؛ آرمیدن؛ چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن؛ جرعههایی از سبوی تازه آبِ پاک نوشیدن؛
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛ هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛ در تله افتاده آهوبچگان را شیردادن و رهانیدن؛ نیم روز خستگی را در پناه دره ماندن؛
گاه گاهی، زیرِ سقفِ این سفالین بامهای مه گرفته، قصههای درهم غم را ز نم نمهای بارانها شنیدن؛ بی تکان گهوارهٔ رنگین کمان را در کنار بام دیدن؛
یا، شب برفی، پیشِ آتشها نشستن، دل به رؤیاهای دامن گیر و گرمِ شعله بستن
...آری، آری، زندگی زیباست
. زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.»پیرمرد، آرام و با لبخند، کندهای در کورهٔ افسرده جان افکند
. چشم هایش در سیاهیهای کومه جست وجو میکرد؛ زیر لب آهسته با خود گفت وگو میکرد:«
زندگی را شعله باید برفروزنده؛ شعلهها را هیمه سوزنده. جنگلی هستی تو، ای انسان!جنگل، ای روییده آزاده، بی دریغ افکنده روی کوهها دامان، آشیانها بر سرانگشتان تو جاوید، چشمهها در سایبانهای تو جوشنده، آفتاب و باد و باران بر سرت افشان، جان تو خدمت گرِ آتش
... سربلند و سبز باش، ای جنگلِ انسان!«
زندگانی شعله میخواهد»، صدا سرداد عمو نوروز، شعلهها را هیمه باید روشنی افروز. کودکانم، داستان ما ز آرش بود. او به جان خدمت گزار باغ آتش بود.روزگاری بود؛ روزگار تلخ و تاری بود
. بخت ما چون روی بد خواهان ما تیره. دشمنان برجان ما چیره. شهرِ سیلی خورده هذیان داشت؛ بر زبان بس داستانهای پریشان داشت. زندگی سرد و سیه چون سنگ؛ روزِ بدنامی، روزگار ننگ. غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛ عشق در بیماری دل مردگی بی جان.فصلها فصلِ زمستان شد، صحنهٔ گلگشتها گم شد، نشستن در شبستان در شبستانهای خاموشی، می تراوید از گلِ اندیشهها عطر فراموشی
.ترس بود و بالهای مرگ؛ کس نمیجنبید، چون بر شاخه برگ از برگ
. سنگر آزادگان خاموش؛ خیمه گاه دشمنان پرجوش.مرزهای مُلک، همچو سرحدّات دامن گستراندیشه، بی سامان
. برجهای شهر، همچو باروهای دل، بشکسته و ویران. دشمنان بگذشته از سرحدّ و از باور... هیچ سینه کینهای در بر نمیاندوخت. هیچ دل مهری نمیورزید. هیچ کس دستی به سوی کس نمیآورد. هیچ کس در روی دیگر کس نمیخندید.باغهای آرزو بی برگ؛ آسمان اشکها پربار
. گرم رو آزادگان در بند؛ روسپی نامردمان در کار...انجمنها کرد دشمن؛ رایزنها گردِ هم آورد دشمن؛ تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند، هم به دست ما شکستِ ما براندیشند
. نازک اندیشان شان، بی شرم،- که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم،- یافتند آخر فسونی را که میجستند... چشمها با وحشتی در چشم خانه هر طرف را جست وجو میکرد؛ وین خبر را هر دهانی زیرِ گوشی بازگو میکرد.«
آخرین فرمان، آخرین تحقیر... مرز را پروازِ تیری میدهد سامان! گر به نزدیکی فرود آید، خانه هامان تنگ، آرزومان کور... ور بپرّد دور، تا کجا؟ ... تا چند؟ ... آه! ... کو بازوی پولادین و کو سرپنجهٔ ایمان؟»هر دهانی این خبر را بازگو میکرد؛ چشم ها،بی گفت و گویی، هر طرف را جست و جو میکرد
.»پیرمرد، اندوهگین، دستی به دیگر دست میسایید
. از میان درههای دور، گرگی خسته مینالید. برف روی برف میبارید. باد بالش را به پشتِ شیشه میمالید.«
صبح میآمد – پیرمرد آرام کرد آغاز، - پیشِ روی لشکر دشمن سپاهِ دوست؛ دشت نه، دریایی از سرباز...آسمان الماسِ اخترهای خود را داده بود از دست بی نفس میشد سیاهی در دهان صبح؛ باد پر میریخت روی دشت باز دامن البرز
.لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور، دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر؛ کودکان بر بام، دختران بنشسته بر روزن، مادران غمگین کنارِ در
.کم کمَک در اوج آمد پچ پچ خفته
. خلق، چون بحری برآشفته، به جوش آمد؛ خروشان شد؛ به موج افتاد؛ برش بگرفت و مردی چون صدف از سینه بیرون داد.«
منم آرش، - چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن؛ - منم آرش، سپاهی مردی آزاده، به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینک آماده.مجوییدم نسب،
- فرزند رنج و کار؛ گریزان چون شهاب از شب، چو صبح آمادهٔ دیدار.مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛ گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
. شما را باده و جامه گوارا و مبارک باد! دلم را در میان دست میگیرم و میافشارمش در چنگ، - دل، این جام پر از کینِ پر از خون را؛ دل، این بی تاب خشم آهنگ...که تا نوشم به نامِ فتح تان در بزم؛ که تا کوبم به جام قلب تان در رزم
! که جامِ کینه از سنگ است. به بزم ما و رزم ما، سبو و سنگ را جنگ است.درین پیکار، در این کار، دل خلقی است درمشتم، امید مردمی خاموش هم پشتم
.کمان کهکشان در دست، کمان داری کمان گیرم
. شهاب تیزرو تیرم؛ ستیغ سربلند کوه مأوایم؛ به چشم آفتاب تازه رس جایم. مرا تیر است آتش پر؛ مرا باد است فرمان بر.ولیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست
. رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست. در این میدان، بر این پیکان هستی سوز سامان ساز، پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز.»پس آن گه سر به سوی آسمان برکرد، به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد
:«
درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود! که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود. به صبح راستین سوگند! به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند! که آرش جان خود در تیر خواهد کرد، پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند.زمین میداند این را، آسمانها نیز، که تن بی عیب و جان پاک است
. نه نیرنگی به کار من، نه افسونی؛ نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است.»درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش
. نفس در سینهها بی تاب میزد جوش.«
ز پیشم مرگ، نقابی سهمگین بر چهره، میآید. به هر گام هراس افکن، مرا با دیدهٔ خون بار میپاید. به بال کرکسان گرد سرم پرواز میگیرد، به راهم مینشیند، راه میبندد؛ به رویم سرد میخندد؛ به کوه و دره میریزد طنین زهرخندش را، و بازش باز میگیرد.دلم از مرگ بی زار است؛ که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است
. ولی، آن دم که ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛ ولی، آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکار است؛ فرو رفتن به کام مرگ شیرین است. همان بایستهٔ آزادگی این است.هزاران چشم گویا و لب خاموش مرا پیک امید خویش میداند
. هزاران دست لرزان و دل پرجوش گهی میگیردم، گه پیش میراند.·
پیش می· آیم.دل و جان را به زیورهای انسانی میآرایم
. به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند، نقاب از چهرهٔ ترس آفرین مرگ خواهم کند.»نیایش را، دو زانو بر زمین بنهاد
. به سوی قلهها دستان ز هم بگشاد؛ «برآ، ای آفتاب، ای توشهٔ امّید! برآ، ای خوشهٔ خورشید! تو جوشان چشمه ای، من تشنهای بی تاب. برآ، سرریز کن، تا جان شود سیراب. چو پا در کام مرگی تندخو دارم، چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم، به موج روشنایی شست و شو خواهم؛ ز گل برگ تو، ای زرینه گل، من رنگ و بو خواهم.شما، ای قلههای سرکش خاموش، که پیشانی به تندرهای سهم انگیز میسایید، که بر ایوان شب دارید چشم انداز رؤیایی، که سیمین پایههای روز زرین را به روی شانه میکوبید، که ابر آتشین را در پناه خویش میگیرید؛ غرور و سربلندی هم شما را باد
! امیدم را برافرازید، چو پرچمها که از باد سحرگاهان به سر دارید. غرورم را نگه دارید، به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.»زمین خاموش بود و آسمان خاموش
. تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش. به یال کوهها لغزید کم کم پنجهٔ خورشید. هزاران نیزهٔ زرّین به چشم آسمان پاشید. نظر افکند آرش سوی شهر، آرام. کودکان بر بام؛ دختران بنشسته بر روزن؛ مادران غمگین کنار در؛ مردها در راه. سرود بی کلامی، با غمی جان کاه، ز چشمان بر همی شد با نسیم صبح دم هم راه. کدامین نغمه میریزد، کدام آهنگ آیا میتواند ساخت، طنین گامهای استواری را که سوی نیستی مردانه میرفتند؟ طنین گامهایی را که آگاهانه میرفتند؟دشمنانش، در سکوتی ریشخند آمیز، راه وا کردند
. کودکان از بامها او را صدا کردند، مادران او را دعا کردند. پیرمردان چشم گرداندند. دختران، بفشرده گردن بندها در مشت، همرهِ او قدرت عشق و وفا کردند. آرش، امّا همچنان خاموش، از شکاف دامن البرز بالا رفت. وز پی او، پردههای اشک پی در پی فرود آمد.»بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز، خنده بر لب، غرقه در رؤیا
. کودکان، با دیدگان خسته و پی جو، در شگفت از پهلوانی ها. شعلههای کوره در پرواز، باد در غوغا.·
شام گاهان،·راه جویانی که میجستند آرش را به روی قله ها، پی گیر، بازگردیدند، بی نشان از پیکر آرش، با کمان و ترکشی بی تیر
. آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش. کار صدها صد هزاران تیغهٔ شمشیر کرد آرش.تیر آرش را سوارانی که میراندند بر جیحون، به دیگر نیم روزی از پی آن روز، نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
. و آنجا را، از آن پس، مرزِ ایران شهر و توران بازنامیدند.آفتاب، در گریز بی شتاب خویش، سالها بر بام دنیا پا کشان سر زد
.ماهتاب، بی نصیب از شبروی هایش، همه خاموش، در دل هر کوی و هر برزن، سر به هر ایوان و هر در زد
. آفتاب و ماه را درگشت سالها بگذشت. سالها و باز، درتمام پهنهٔ البرز، وین سراسر قلهٔ مغموم و خاموشی که میبینید، وندرون درههای برف آلودی که میدانید، رهگذرهایی که شب در راه میمانند نام آرش را پیاپی در دل کهسار میخوانند، و نیاز خویش میخواهند.با دهان سنگهای کوه آرش میدهد پاسخ
. می کندشان از فراز و از نشیب جادهها آگاه؛ می دهد امید، می نماید راه.»در برون کلبه میبارد
. برف میبارد به روی خار و خاراسنگ. کوهها خاموش، درهها دل تنگ. راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ...کودکان دیری است در خوابند، در خواب است عمو نوروز
. می گذارم کندهای هیزم در آتش دان. شعله بالا میرود پرسوز...آرش در اساطیر
در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی در جنگی با توران٫ افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره میکند. سر انجام منوچهر پیشنهاد صلح میدهد و قرار بر این میگذارند که افراسیاب به اندازه ای که یک تیر بیندازند از خاک ایران را باز پس دهد و مرز دو کشور این باشد . شخصی به نام آرش از پهلوانان ایران به بالای قله دماوند رفته و تیری پرتاب میکند که از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون بر درخت گردویی فرود میاید. از آن به بعد این رود مرز دو کشور میشود . پس از این تیراندازی آرش از خستگی میمیرد. مطابق با برخی روایت ها اسفندارمذ تیرکمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر خیلی دور میرود ولی هر کسی که از آن استفاده کند خواهد مرد با این وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تیر و کمان استفاده کند .
بازدید دیروز: 3
کل بازدید :356724
خوش برخورد
بتلیجه
.:: بوستان نماز ::.
دانشجوی دانشگاه المهدی
محمدعلی مقامی
منتظران ظهور
هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند)
یا اباصالح المهدی (عج)
.:: در کوی بی نشان ها ::.
دختر شهید
سرای اندیشه
* مطالب علمی *
معراج ستاره ها
بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.
مهر بر لب زده
عشاق
گروه تک تاز
شب و تنهایی عشق
حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
آقاشیر
دریـــچـــه
کـــــلام نـــو
شلمچه
کلبه عشق
.:: رویش عشق::.
تکنولوژی کامپیوتر
یادداشتها و برداشتها
ولایت تا شهادت
رنگارنگه RANGARANGE رنگارنگه
دخترک
*اسرار موفقیت*
فقط خدا رو عشقه
برای اولین بار ...
تمهیدات
ایحسب الانسان ان یترک سدی
یاد ارباب حسین علیه السلام
رند
پاک دیده
پنجره چهارمی ها
manna
پرسش مهر 8
آواز پرجبرئیل
ساحل نشین اشک
عشق الهی
عطش
دانلود download امپراطور دریا بازی موبایل نرم افزار کرک کد لینک
به یاد شهدا
جک ، اس ام اس و عکس در خنده سرا
شهدای استان خراسان
جامعه بانوان ابهر
COMPUTER&NETWORK
گچساران بلاگ عشق
پاتوق دخترها
تبادل لینک وافزایش بازدید
تازه ها
نگاه منتظر
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
ثانیه
کتابدار فردا
به دادم برس
فرجی دیگر
مسافر عاشق
خلوت من
ابوالفضل فتحیان
هدهد سرگشته
فرشتگان
خط بارون
معراج مومن
شریعت پاینده
کلک بهار
ازدواج
بسوی ظهور ...
زورخانه باباعلی
قافله شهداء
منطقه ممنوعه
ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
کبو ترانه
کبو ترانه تا بام ملکوت
جزیره تنهایی من
دوزخیان زمین
پیامبر اعظم
عشق و......
تصویر تازه
جمهوریت
مذهب
هیئت بقیه الله شهیدیه
ماء طهور
تخّلات خزانزده
ناگفته های آبجی کوچیکه
عــــشق کوچک
آسمان سرخ
عاشق دلباخته
امیدزهرا
شب مهتابی
شعر و دل نوشته های اسارت
تنهام نزار
سروش بهاری
شیعه مذهب برتر
همسفر عشق
حــــــکـــــمـــــت آ بـــــــــــاد
کورش 2009
عروسک تنها و دلتنگ!!
عمو اکبر
آبدارچی پارسی بلاگ
شاهد
شمیم
شیلو عج الله
وجودم بخاطر وجودش بوجود آمد
السلام علیک یا صاحب الزمان
عوامل پیشرفت ، راههای پیشرفت و موانع پیشرفت چیست ؟
زنان در جهان
رنگارنگ
حقیقت بهائیت
یاد لاله ها
مشکی رنگه عشقه
مذهب فرهنگ
lovlyworld
گل نرگس Narcissus
نورالهدی
محبت
اونایی که دوست داشتنشون سخته کسایی اند که بیشتر به عشق نیازمند
چرک نویس های یک سردبیرجوان
کبوترانه
دل نوشته
جالب وخواندنی از همه جا(((آسمون ریسمون)))........
همه چیز...
پرنسس کوچولو
وبلاگ های قرآنی Quranic Weblogs
غایب از نظر
اقاقیای من
توهمات قرن 21
دیــار عـاشقـان
خودت va خودم
.: حرف دل :.
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
تاریخ تمدن جهان
دانشمند
پروانه وار
سلطان عشق
سامانتا
پرستوی مهاجر
14 امام
بدانیم
سرزمین دور
پرواز
دختر و پسر ها وارد نشند اینجا مرکز عکس های جدیده
محرما نه
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
قدرت شیطان
حریم یاس
علم نوین
فضول محله
زیر آسمان خدا
کجایند مردان بی ادعا؟
رهگذر
.•¤ خانه آرزو ¤•.
دنیای امروز ما
صور اسرافیل
عاشقان میگویند
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
جزیره ی دیجیتالی من
دوستانه و صمیمانه
خلوت تنهایی
Esteghlal Ahvaz Football Club
اس ام اس عاشقانه
پشت جبهه
شادی(زمزمه های دلتنگی)
Ship & Naval
اوریا
ای گل طاها
در گوشی با خدا
رایحه طوبی
بروز ترین و بزرگترین و بهترین مرجع رپ فارسی
به احترام بهار بر پا
انتظار
به سوی حقیقت
اس ام اس عاشقانه اس ام اس سرکاری - sms love - smsi.parsiblog
گل یخ
روح .راه .ارامش
رایانت
خاطرات عسل خانوم
سئوالهای منتظر جواب
علوم جهانی
**** نـو ر و ز*****
دین جوان
باور
نیروهای ویژه
به راه لاله ها
خاطرات
معجزه ی شیطان
پوتین خاکی
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
صبا
یاس کبود
موجی عشق
وبلاگ رسمی امپراطور دریا
lovely
یوسف
نسیم فسا
desperado bug
طبیب عشق....
اس ام اس و مطالب طنز و عکسهای متحرک
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی
خنده بازار
میکده
یعسوب
ما ایران
jtvesal
من ... تو ... باران
دوستداران حقیقت
تنگرا
پاتوق جوانان
Ghasedak
یاد ایام
emperor of the sea
نسل برتر
به خود آییم
بی تو زندگی نتوا نم...نتوا نم...خدای من
خورشید بی غروب
دوست دارم تو تنها ارزویم باشی
گذشته ... اکنون ... آینده
عصر انتظار
دانستنیهای علمی ، تاریخ، ترفند ، دانلود
هواداران محسن چاوشى
صدای پای ترنم...
بهترین بهانه
پنجره
بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین
فریاد دل
اینجا پرنده...
پرسپولیس همیشه قهرمان
خانواده و زندگی سالم
کشکول صادق
سرگرمی
کوچه ام مهتابی است
مجید-آریان-عشق-محجوبه
توصیه هایی برای سلامت روح خودم وشما
جوک اس ام اس های آف عاشقانه وضد حال
جوک اس ام اس
متن و شعر
گلخانه
Westlife Fans United
به جای حرفهای همیشگی
دنیای من
آثار هنری گل سرخ
تنها ترین تنها
دلداده
اسوه نخبگان