Click here to get your free mobile phone or apple ipod شعر و مطالب دیگر - جاده خدا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ کس به لاغ نپرداخت جز که اندکى از خرد خود بپرداخت . [نهج البلاغه]
جاده خدا
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو


  • می خواهم اعتراف کنم ... من نیز گاهی به آسمان نگاه می کنم ... دزدانه ... به چشمان ستارگان ... اما نه به همۀ آنها ... تنها به آن که ، به چشمان تو شبیه تره


    i love you


     می رسد روزی که بی من روزها رو سر کنی می رسد روزی که مرگ رو باور کنی می رسد که تنها در کنار قبر من شعر های کهنه ام رامو به مو از بر کنی



    میگی گل رو دوست داری ولی میچینیش... میگی بارون رو دوست داری ولی با چتر میری زیرش... میگی پرنده رو دوست داری ولی تو قفس میندازیش... چه جوری میتونم نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟





    امیر ::: پنج شنبه 86/2/20::: ساعت 2:36 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    امروز که محتاج توام جای تو خالیست


                                     فردا کهتو ایی به سراغم نفسی نیست در خانه کسی نیست


    در اینه رفتم که بگیرم خبر از تو


                                     دیدم که در اینه هم جز تو کسی نیست 






     






    امیر ::: پنج شنبه 86/2/20::: ساعت 2:34 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     اگر......

    اگر بگریم گویند که عاشق است.


     


     اگر بخندم گویند که دیوانه است.


     


     پس میگریم و میخندم !


     


    که بگویند یک عاشق دیوانه است!


     


     تقدیم به آنکه عاشق دیوانه ام کرد





     


    زندگــی چـیـسـت؟



    زندگی آفتابی ست که می کند طلوع



    زندگی راهی ست که میشود شروع


    زندگی بادی ست که می کند عبور


    زندگی کوهی ست که می کند غرور


    زندگی رودی ست که می کند خروش


    زندگی بلبلی ست که می کند سکوت


    زندگی نم نم باران خوشی ست


    زندگی سیل عظیم ناخوشی ست


    زندگی شکوفه های نو بهار


    زندگی مسافره یا تک سوار


    زندگی با خودش سایه ی امیدُ داره


    اما اَفسوس با خودش نا امیدیُ میاره


    زندگی ترانه های بی اساس


    زندگی عطر خوش سبزه و یاس


    زندگی شروع یک راه غریب


    زندگی سفر به یک راه عجیب


    زندگی لحظه ی با تو بودنه


    زندگی همیشه با تو موندنه


    زندگی همیشه با ترس و هراس


    زندگی همیشه جون سپردن و شکستنه


    زندگی راز بزرگ خلقته


    زندگی شعار بی تو بودنه


    زندگی قلب یه دنیای بزرگ


    زندگی برای من گسسته



     


    زندگی هر چه دارد مال تو آری مال تو گر چه آشنایی و غریبی



     


    ولی من به تنهایی و غم و غصه خودم دلخوشم فقط این مال منه از همه با وفاتره



    زندگی مال تو.................................



    امیر ::: پنج شنبه 86/2/20::: ساعت 2:33 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    آرَشِ کَمانگیر نام یکی از اسطوره‌های کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطوره است.


    اسطوره آرش کمانگیر از آن دسته داستان‌هایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده است ولی در کتابهای پهلوی و نیز در کتاب‌های تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شده‌است. در اوستا آرش را اِرِخشهخوانده‌اند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کرده‌اند "از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». داستان آرش به روزگار منوچهر باز می‌گردد که سپاه توران خاک ایران را لگدمال سم سواران خود نموده‌اند. سرانجام تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌پذیرند با این شرط که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش داوطلب این کار می‌شود. به فراز البرز می‌رود و تیر را پرتاب می‌کند.هستی‌اش را بر پای تیر می‌ریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و جانش در تیر دمیده می‌شود. تیر بر تنه درخت گردویی در کنار آمودریا می‌نشیند و آنجا مرز ایران و توران می‌شود بسیاری آرش را از نمونه‌های بی‌همتا در اسطوره‌های جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.


    همچنین ،ابوریحان بیرونی ، در کتاب خود به نام "آثارالباقیه " نیز به هنگام توصیف "جشن تیرگان" ، داستان آرش را بازگو میکند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش میداند. ==آرش در ادبیات معاصر==


    سیاوش کسرایی چامه‌سرای ایرانی نیز چامه‌ای به نام آرش کمانگیر و با موضوع آرش دارد که در پی می‌آید:


    · برف می‌· بارد؛


    برف می‌بارد به روی خار و خاراسنگ. کوه‌ها خاموش، دره‌ها دلتنگ، راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ... بر نمی‌شد گر ز بام کلبه‌ها دودی، یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی‌آورد، ردِّ پاها گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان، ما چه می‌کردیم در کولاک دل آشفتهٔ دم سرد؟ آنک، آنک کلبه‌ای روشن، روی تپه، روبه روی من...


    در گشودندم. مهربانی‌ها نمودندم. زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز، در کنار شعلهٔ آتش، قصه می‌گوید برای بچه‌های خود عمو نوروز، «... گفته بودم زندگی زیباست. گفته و ناگفته، ای بس نکته‌ها کاینجاست. آسمان باز؛ آفتاب زر؛ باغ‌های گل؛ دشت‌های بی در و پیکر؛


    سر برون آوردن گل از درون برف؛ تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛ بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛ خواب گندم زارها در چشمهٔ مهتاب؛ آمدن، رفتن، دویدن؛ عشق ورزیدن؛ در غم انسان نشستن؛ پا به پای شادمانی‌های مردم پای کوبیدن؛


    کار کردن، کار کردن؛ آرمیدن؛ چشم انداز بیابان‌های خشک و تشنه را دیدن؛ جرعه‌هایی از سبوی تازه آبِ پاک نوشیدن؛


    گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛ هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛ در تله افتاده آهوبچگان را شیردادن و رهانیدن؛ نیم روز خستگی را در پناه دره ماندن؛


    گاه گاهی، زیرِ سقفِ این سفالین بام‌های مه گرفته، قصه‌های درهم غم را ز نم نم‌های باران‌ها شنیدن؛ بی تکان گهوارهٔ رنگین کمان را در کنار بام دیدن؛


    یا، شب برفی، پیشِ آتش‌ها نشستن، دل به رؤیاهای دامن گیر و گرمِ شعله بستن...


    آری، آری، زندگی زیباست. زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست


    پیرمرد، آرام و با لبخند، کنده‌ای در کورهٔ افسرده جان افکند. چشم هایش در سیاهی‌های کومه جست وجو می‌کرد؛ زیر لب آهسته با خود گفت وگو می‌کرد:


    «زندگی را شعله باید برفروزنده؛ شعله‌ها را هیمه سوزنده. جنگلی هستی تو، ای انسان!


    جنگل، ای روییده آزاده، بی دریغ افکنده روی کوه‌ها دامان، آشیان‌ها بر سرانگشتان تو جاوید، چشمه‌ها در سایبان‌های تو جوشنده، آفتاب و باد و باران بر سرت افشان، جان تو خدمت گرِ آتش... سربلند و سبز باش، ای جنگلِ انسان!


    «زندگانی شعله میخواهد»، صدا سرداد عمو نوروز، شعله‌ها را هیمه باید روشنی افروز. کودکانم، داستان ما ز آرش بود. او به جان خدمت گزار باغ آتش بود.


    روزگاری بود؛ روزگار تلخ و تاری بود. بخت ما چون روی بد خواهان ما تیره. دشمنان برجان ما چیره. شهرِ سیلی خورده هذیان داشت؛ بر زبان بس داستان‌های پریشان داشت. زندگی سرد و سیه چون سنگ؛ روزِ بدنامی، روزگار ننگ. غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛ عشق در بیماری دل مردگی بی جان.


    فصل‌ها فصلِ زمستان شد، صحنهٔ گلگشت‌ها گم شد، نشستن در شبستان در شبستان‌های خاموشی، می تراوید از گلِ اندیشه‌ها عطر فراموشی.


    ترس بود و بال‌های مرگ؛ کس نمی‌جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ. سنگر آزادگان خاموش؛ خیمه گاه دشمنان پرجوش.


    مرزهای مُلک، همچو سرحدّات دامن گستراندیشه، بی سامان. برج‌های شهر، همچو باروهای دل، بشکسته و ویران. دشمنان بگذشته از سرحدّ و از باور... هیچ سینه کینه‌ای در بر نمی‌اندوخت. هیچ دل مهری نمی‌ورزید. هیچ کس دستی به سوی کس نمی‌آورد. هیچ کس در روی دیگر کس نمی‌خندید.


    باغ‌های آرزو بی برگ؛ آسمان اشک‌ها پربار. گرم رو آزادگان در بند؛ روسپی نامردمان در کار...


    انجمن‌ها کرد دشمن؛ رایزن‌ها گردِ هم آورد دشمن؛ تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند، هم به دست ما شکستِ ما براندیشند. نازک اندیشان شان، بی شرم،- که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم،- یافتند آخر فسونی را که می‌جستند... چشم‌ها با وحشتی در چشم خانه هر طرف را جست وجو می‌کرد؛ وین خبر را هر دهانی زیرِ گوشی بازگو می‌کرد.


    «آخرین فرمان، آخرین تحقیر... مرز را پروازِ تیری می‌دهد سامان! گر به نزدیکی فرود آید، خانه هامان تنگ، آرزومان کور... ور بپرّد دور، تا کجا؟ ... تا چند؟ ... آه! ... کو بازوی پولادین و کو سرپنجهٔ ایمان؟»


    هر دهانی این خبر را بازگو می‌کرد؛ چشم ها،‌بی گفت و گویی، هر طرف را جست و جو می‌کرد


    پیرمرد، اندوهگین، دستی به دیگر دست می‌سایید. از میان دره‌های دور، گرگی خسته می‌نالید. برف روی برف می‌بارید. باد بالش را به پشتِ شیشه می‌مالید.


    «صبح می‌آمد پیرمرد آرام کرد آغاز، - پیشِ روی لشکر دشمن سپاهِ دوست؛ دشت نه، دریایی از سرباز...


    آسمان الماسِ اخترهای خود را داده بود از دست بی نفس می‌شد سیاهی در دهان صبح؛ باد پر می‌ریخت روی دشت باز دامن البرز.


    لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور، دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر؛ کودکان بر بام، دختران بنشسته بر روزن، مادران غمگین کنارِ در.


    کم کمَک در اوج آمد پچ پچ خفته. خلق، چون بحری برآشفته، به جوش آمد؛ خروشان شد؛ به موج افتاد؛ برش بگرفت و مردی چون صدف از سینه بیرون داد.


    «منم آرش، - چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن؛ - منم آرش، سپاهی مردی آزاده، به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینک آماده.


    مجوییدم نسب، - فرزند رنج و کار؛ گریزان چون شهاب از شب، چو صبح آمادهٔ دیدار.


    مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛ گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش. شما را باده و جامه گوارا و مبارک باد! دلم را در میان دست می‌گیرم و می‌افشارمش در چنگ، - دل، این جام پر از کینِ پر از خون را؛ دل، این بی تاب خشم آهنگ...


    که تا نوشم به نامِ فتح تان در بزم؛ که تا کوبم به جام قلب تان در رزم! که جامِ کینه از سنگ است. به بزم ما و رزم ما، سبو و سنگ را جنگ است.


    درین پیکار، در این کار، دل خلقی است درمشتم، امید مردمی خاموش هم پشتم.


    کمان کهکشان در دست، کمان داری کمان گیرم. شهاب تیزرو تیرم؛ ستیغ سربلند کوه مأوایم؛ به چشم آفتاب تازه رس جایم. مرا تیر است آتش پر؛ مرا باد است فرمان بر.


    ولیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست. رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست. در این میدان، بر این پیکان هستی سوز سامان ساز، پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز


    پس آن گه سر به سوی آسمان برکرد، به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد:


    «درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود! که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود. به صبح راستین سوگند! به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند! که آرش جان خود در تیر خواهد کرد، پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند.


    زمین می‌داند این را، آسمان‌ها نیز، که تن بی عیب و جان پاک است. نه نیرنگی به کار من، نه افسونی؛ نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است


    درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش. نفس در سینه‌ها بی تاب می‌زد جوش.


    «ز پیشم مرگ، نقابی سهمگین بر چهره، می‌آید. به هر گام هراس افکن، مرا با دیدهٔ خون بار می‌پاید. به بال کرکسان گرد سرم پرواز می‌گیرد، به راهم می‌نشیند، راه می‌بندد؛ به رویم سرد می‌خندد؛ به کوه و دره می‌ریزد طنین زهرخندش را، و بازش باز می‌گیرد.


    دلم از مرگ بی زار است؛ که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است. ولی، آن دم که ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛ ولی، آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکار است؛ فرو رفتن به کام مرگ شیرین است. همان بایستهٔ آزادگی این است.


    هزاران چشم گویا و لب خاموش مرا پیک امید خویش می‌داند. هزاران دست لرزان و دل پرجوش گهی می‌گیردم، گه پیش می‌راند.


    · پیش می‌· آیم.


    دل و جان را به زیورهای انسانی می‌آرایم. به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند، نقاب از چهرهٔ ترس آفرین مرگ خواهم کند


    نیایش را، دو زانو بر زمین بنهاد. به سوی قله‌ها دستان ز هم بگشاد؛ «برآ، ای آفتاب، ای توشهٔ امّید! برآ، ای خوشهٔ خورشید! تو جوشان چشمه ای، من تشنه‌ای بی تاب. برآ، سرریز کن، تا جان شود سیراب. چو پا در کام مرگی تندخو دارم، چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم، به موج روشنایی شست و شو خواهم؛ ز گل برگ تو، ای زرینه گل، من رنگ و بو خواهم.


    شما، ای قله‌های سرکش خاموش، که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می‌سایید، که بر ایوان شب دارید چشم انداز رؤیایی، که سیمین پایه‌های روز زرین را به روی شانه می‌کوبید، که ابر آتشین را در پناه خویش می‌گیرید؛ غرور و سربلندی هم شما را باد! امیدم را برافرازید، چو پرچم‌ها که از باد سحرگاهان به سر دارید. غرورم را نگه دارید، به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید


    زمین خاموش بود و آسمان خاموش. تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش. به یال کوه‌ها لغزید کم کم پنجهٔ خورشید. هزاران نیزهٔ زرّین به چشم آسمان پاشید. نظر افکند آرش سوی شهر، آرام. کودکان بر بام؛ دختران بنشسته بر روزن؛ مادران غمگین کنار در؛ مردها در راه. سرود بی کلامی، با غمی جان کاه، ز چشمان بر همی شد با نسیم صبح دم هم راه. کدامین نغمه می‌ریزد، کدام آهنگ آیا می‌تواند ساخت، طنین گام‌های استواری را که سوی نیستی مردانه می‌رفتند؟ طنین گام‌هایی را که آگاهانه می‌رفتند؟


    دشمنانش، در سکوتی ریشخند آمیز، راه وا کردند. کودکان از بام‌ها او را صدا کردند، مادران او را دعا کردند. پیرمردان چشم گرداندند. دختران، بفشرده گردن بندها در مشت، همرهِ او قدرت عشق و وفا کردند. آرش، امّا همچنان خاموش، از شکاف دامن البرز بالا رفت. وز پی او، پرده‌های اشک پی در پی فرود آمد


    بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز، خنده بر لب، غرقه در رؤیا. کودکان، با دیدگان خسته و پی جو، در شگفت از پهلوانی ها. شعله‌های کوره در پرواز، باد در غوغا.


    · شام گاهان،·


    راه جویانی که می‌جستند آرش را به روی قله ها، پی گیر، بازگردیدند، بی نشان از پیکر آرش، با کمان و ترکشی بی تیر. آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش. کار صدها صد هزاران تیغهٔ شمشیر کرد آرش.


    تیر آرش را سوارانی که می‌راندند بر جیحون، به دیگر نیم روزی از پی آن روز، نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند. و آنجا را، از آن پس، مرزِ ایران شهر و توران بازنامیدند.


    آفتاب، در گریز بی شتاب خویش، سال‌ها بر بام دنیا پا کشان سر زد.


    ماهتاب، بی نصیب از شبروی هایش، همه خاموش، در دل هر کوی و هر برزن، سر به هر ایوان و هر در زد. آفتاب و ماه را درگشت سال‌ها بگذشت. سال‌ها و باز، درتمام پهنهٔ البرز، وین سراسر قلهٔ مغموم و خاموشی که می‌بینید، وندرون دره‌های برف آلودی که می‌دانید، رهگذرهایی که شب در راه می‌مانند نام آرش را پیاپی در دل کهسار می‌خوانند، و نیاز خویش می‌خواهند.


    با دهان سنگ‌های کوه آرش می‌دهد پاسخ. می کندشان از فراز و از نشیب جاده‌ها آگاه؛ می دهد امید، می نماید راه


    در برون کلبه می‌بارد. برف می‌بارد به روی خار و خاراسنگ. کوه‌ها خاموش، دره‌ها دل تنگ. راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ...


    کودکان دیری است در خوابند، در خواب است عمو نوروز. می گذارم کنده‌ای هیزم در آتش دان. شعله بالا می‌رود پرسوز...


    آرش در اساطیر


    در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی در جنگی با توران٫ افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره میکند. سر انجام منوچهر پیشنهاد صلح میدهد و قرار بر این میگذارند که افراسیاب به اندازه ای که یک تیر بیندازند از خاک ایران را باز پس دهد و مرز دو کشور این باشد . شخصی به نام آرش از پهلوانان ایران به بالای قله دماوند رفته و تیری پرتاب میکند که از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون بر درخت گردویی فرود میاید. از آن به بعد این رود مرز دو کشور میشود . پس از این تیراندازی آرش از خستگی میمیرد. مطابق با برخی روایت ها اسفندارمذ تیرکمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر خیلی دور میرود ولی هر کسی که از آن استفاده کند خواهد مرد با این وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تیر و کمان استفاده کند .




    امیر ::: چهارشنبه 86/2/19::: ساعت 5:27 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    تو مردی.::. چهارشنبه 19/2/1386 .::. مصطفی

    بسم الله  الرحمن الرحیم و به نستعین نحمده و نعبده ربنا و رب الملکئه و المرسلین و السلام و صلواه الله علی اشرف النبیاء و مرسلین و آله
     به فکر برو: رو تخته ی مرده شور خونه خوابیدی دراز به دراز رو اون سنگ مرمرا (بهشت زهرا رو دیدی؟) مثل یک گوشت لخت، لختی چشات بستس یه هوله رو وسط دو تا پات انداختن آب رو بدنت میریزن جابجات میکنن! راستی مردی! راستی مردی؟
    لیفارو باد میکنن تا کف صابون ازشون بزنه بیرون و رو بدنت بریزه! شانس بیاری بدنت سالم باشه چون کلی چش دارن میبیننت!بدنتو میچرخونن تا اونور بدنتم شسته شه. البته مواظبن هوله سرجاش باشه.  دستات! دستات لخت با گشتاور زیاد پرت میشن.
    بوی مرده میاد! چقدر میشورنت! آهان اون صدری بود او کافوری اینم آب خالی. به هر هقتا نقطت کافور میزنن شاید به نوعی احترامت میکنن. وقتی رو پیشونیت میزنن! مادر جان!
    وقتشه! رو کفن میزارنت. لنگرو بستن شاید بدک نباشه ولی حالا دارن پیرهنو میبندند. شاید کلی کاغذ ماغذم پیشت بزارن. آخ که کاش یکی از این کاغذا رو قلبم حک شده بود!  همه جا تاریک شد.گیر افتادی. میزارنت رو برانکارد اونور یکی آمادس. یک نور کمی میاد سری بزرگ میشه و دید میزنه وتایید میکنه دو باره سر کفنو میبندن. آخ راستی تو مردی؟ آخ راستی تو مردی!....
    رو تخته ی مرده شور خونه یک گودی هست جنسش مرمره توش خوابیدی لخت و لخت!
    رو تخته ی مرده شور خونه...
    یا حسین (ع)



    امیر ::: چهارشنبه 86/2/19::: ساعت 4:59 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    تنهایی.::. چهارشنبه 19/2/1386 .::. مصطفی

     





    امیر ::: چهارشنبه 86/2/19::: ساعت 4:57 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    دختر در روایات به عنوان ریحانه و گل مطرح شده است :



    همان طور که گل مظهر نشاط و طراوت است، دختر نیز مظهر عاطفه و احساسات باطراوت است.


    همان طور که گل ظریف و لطیف و آسیب پذیر است،
    دختران نیز به لحاظ لطافت روحی و جسمی، باید از کارهای خشن و سخت به دور باشند.


    گل برای محفوظ ماندن از آسیب ها نیاز به حفظ و مراقبت دارد، دختران نیز برای محفوظ ماندن از آسیب ها و خطرها لازم است که با عفاف و حیا و حجاب، خود را از آسیبها حفظ نمایند.


     


    زن بسان گل بود در باغ و گلزار جهان ****** مرد او اندر مَثل باشد چو مردِ باغبان


    باغبان باید که دیواری کشد بر دور باغ ****** تا گُلش ایمن شود از دستبرد این و آن


    مرد هم باید بپوشاند به زن زیب حجاب ****** گر همی خواهد گُلش همواره در امن و امان


    ورنه می باید ببیند او به چشم خویشتن ****** غنچه ی ناموس خود را در کف بیگانگان





    امیر ::: چهارشنبه 86/2/19::: ساعت 4:50 عصر
    نظرات دیگران: نظر

  •  زندگی نامه ی دکتر چمران ( دوشنبه 17/2/1386:: 11:36 صبح)
  • من‏المؤمنین‏رجال‏صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی‏نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا.


    «قرآن کریم- الاحزاب آیه23»


    سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، ‌از اسوه‏ای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، ‌از شیر بیشة نبرد و عارف شب‏های قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه محال است.


     


    سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالک‏اشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمی‏توان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمی‏شود توصیف نمود و سنجید.


    این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.


     


     


     


     


    تـولد:


    دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.


    تحصیـلات:


    وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الکترومکانیک فارغ‏التحصیل شد و یک‏سال به تدریس در دانشکدة‌ فنی پرداخت.


     



    وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقات‏علمی در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا برکلی- با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.


     




    امیر ::: چهارشنبه 86/2/19::: ساعت 4:34 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    <      1   2   3      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 29
    بازدید دیروز: 22
    کل بازدید :353969

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    جاده خدا
    امیر
    خوش برخورد

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    جاده خدا

    >>لینک دوستان<<
    پردیس
    دانشجوی دانشگاه المهدی
    محمدعلی مقامی
    منتظران ظهور
    بتلیجه
    هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند)
    یا اباصالح المهدی (عج)
    .:: در کوی بی نشان ها ::.
    دختر شهید
    سرای اندیشه
    .:: بوستان نماز ::.
    * مطالب علمی *
    معراج ستاره ها
    بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.
    مهر بر لب زده
    عشاق
    گروه تک تاز
    شب و تنهایی عشق
    حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
    آقاشیر
    دریـــچـــه
    کـــــلام نـــو
    شلمچه
    کلبه عشق
    .:: رویش عشق::.
    تکنولوژی کامپیوتر
    یادداشتها و برداشتها
    ولایت تا شهادت
    رنگارنگه RANGARANGE رنگارنگه
    دخترک
    *اسرار موفقیت*
    فقط خدا رو عشقه
    برای اولین بار ...
    تمهیدات
    ایحسب الانسان ان یترک سدی
    یاد ارباب حسین علیه السلام
    رند
    پاک دیده
    پنجره چهارمی ها
    manna
    پرسش مهر 8
    آواز پرجبرئیل
    ساحل نشین اشک
    عشق الهی
    عطش
    دانلود download امپراطور دریا بازی موبایل نرم افزار کرک کد لینک
    به یاد شهدا
    جک ، اس ام اس و عکس در خنده سرا
    شهدای استان خراسان
    جامعه بانوان ابهر
    COMPUTER&NETWORK
    گچساران بلاگ عشق
    پاتوق دخترها
    تبادل لینک وافزایش بازدید
    تازه ها
    نگاه منتظر
    هرچه می خواهد دل تنگت بگو
    ثانیه
    کتابدار فردا
    به دادم برس
    فرجی دیگر
    مسافر عاشق
    خلوت من
    ابوالفضل فتحیان
    هدهد سرگشته
    فرشتگان
    خط بارون
    معراج مومن
    شریعت پاینده
    کلک بهار
    ازدواج
    بسوی ظهور ...
    زورخانه باباعلی
    قافله شهداء
    منطقه ممنوعه
    ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
    کبو ترانه
    کبو ترانه تا بام ملکوت
    جزیره تنهایی من
    دوزخیان زمین
    پیامبر اعظم
    عشق و......
    تصویر تازه
    جمهوریت
    مذهب
    هیئت بقیه الله شهیدیه
    ماء طهور
    تخّلات خزان‌زده
    ناگفته های آبجی کوچیکه
    عــــشق کوچک
    آسمان سرخ
    عاشق دلباخته
    امیدزهرا
    شب مهتابی
    شعر و دل نوشته های اسارت
    تنهام نزار
    سروش بهاری
    شیعه مذهب برتر
    همسفر عشق
    حــــــکـــــمـــــت آ بـــــــــــاد
    کورش 2009
    عروسک تنها و دلتنگ!!
    عمو اکبر
    آبدارچی پارسی بلاگ
    شاهد
    شمیم
    شیلو عج الله
    وجودم بخاطر وجودش بوجود آمد
    السلام علیک یا صاحب الزمان
    عوامل پیشرفت ، راه‌های پیشرفت و موانع پیشرفت چیست ؟
    زنان در جهان
    رنگارنگ
    حقیقت بهائیت
    یاد لاله ها
    مشکی رنگه عشقه
    مذهب فرهنگ
    lovlyworld
    گل نرگس Narcissus
    نورالهدی
    محبت
    اونایی که دوست داشتنشون سخته کسایی اند که بیشتر به عشق نیازمند
    چرک نویس های یک سردبیرجوان
    کبوترانه
    دل نوشته
    جالب وخواندنی از همه جا(((آسمون ریسمون)))........
    همه چیز...
    پرنسس کوچولو
    وبلاگ های قرآنی Quranic Weblogs
    غایب از نظر
    اقاقیای من
    توهمات قرن 21
    دیــار عـاشقـان
    خودت va خودم
    .: حرف دل :.
    اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
    تاریخ تمدن جهان
    دانشمند
    پروانه وار
    سلطان عشق
    سامانتا
    پرستوی مهاجر
    14 امام
    بدانیم
    سرزمین دور
    پرواز
    دختر و پسر ها وارد نشند اینجا مرکز عکس های جدیده
    محرما نه
    موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
    قدرت شیطان
    حریم یاس
    علم نوین
    فضول محله
    زیر آسمان خدا
    کجایند مردان بی ادعا؟
    رهگذر

    .•¤ خانه آرزو ¤•.
    دنیای امروز ما
    صور اسرافیل
    عاشقان میگویند
    تا ریشه هست، جوانه باید زد...
    جزیره ی دیجیتالی من
    دوستانه و صمیمانه
    خلوت تنهایی
    Esteghlal Ahvaz Football Club
    اس ام اس عاشقانه
    پشت جبهه
    شادی(زمزمه های دلتنگی)
    Ship & Naval
    اوریا
    ای گل طاها
    در گوشی با خدا
    رایحه طوبی
    بروز ترین و بزرگترین و بهترین مرجع رپ فارسی
    به احترام بهار بر پا
    انتظار
    به سوی حقیقت
    اس ام اس عاشقانه اس ام اس سرکاری - sms love - smsi.parsiblog
    گل یخ
    روح .راه .ارامش
    رایانت
    خاطرات عسل خانوم
    سئوالهای منتظر جواب
    علوم جهانی
    **** نـو ر و ز*****
    دین جوان
    باور
    نیروهای ویژه
    به راه لاله ها
    خاطرات
    معجزه ی شیطان
    پوتین خاکی
    اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
    صبا
    یاس کبود
    موجی عشق
    وبلاگ رسمی امپراطور دریا
    lovely
    یوسف
    نسیم فسا
    desperado bug
    طبیب عشق....
    اس ام اس و مطالب طنز و عکس‏های متحرک
    پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی
    خنده بازار
    میکده
    یعسوب
    ما ایران
    jtvesal
    من ... تو ... باران
    دوستداران حقیقت
    تنگرا

    پاتوق جوانان
    Ghasedak
    یاد ایام
    emperor of the sea
    نسل برتر
    به خود آییم
    بی تو زندگی نتوا نم...نتوا نم...خدای من
    خورشید بی غروب
    دوست دارم تو تنها ارزویم باشی
    گذشته ... اکنون ... آینده
    عصر انتظار
    دانستنیهای علمی ، تاریخ، ترفند ، دانلود
    هواداران محسن چاوشى
    صدای پای ترنم...
    بهترین بهانه
    پنجره
    بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین
    فریاد دل
    اینجا پرنده...
    پرسپولیس همیشه قهرمان
    خانواده و زندگی سالم
    کشکول صادق
    سرگرمی
    کوچه ام مهتابی است
    مجید-آریان-عشق-محجوبه
    توصیه هایی برای سلامت روح خودم وشما
    جوک اس ام اس های آف عاشقانه وضد حال
    جوک اس ام اس
    متن و شعر
    گلخانه
    Westlife Fans United
    به جای حرفهای همیشگی
    دنیای من
    آثار هنری گل سرخ
    تنها ترین تنها
    دلداده
    اسوه نخبگان

    >>لوگوی دوستان<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<


    کاربردی ترین کدهای وبلاگ نویسان